ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۱۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
شب که عباس و مهناز خانم آمدند، مجتبی مقابل تلویزیون دراز کشیده بود. مهناز خانم غرغر کنان و عباس پشت سرش داخل شدند.
ـ دختره که قد و هیکلش باهات جور بود. چی میگی پس تو؟
ـ میگم اسکلت مردنی بود. دست بهش میزدی میشکست، پودر میشد.
ـ همه که بی عیب و نقص نیستند. تو یه دختر کامل میخوای. دختر کاملم پیدا نمیشه. بالاخره خواستگاری هر کیام بری یه چیش میلنگه. بد می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️تهش بهار خوش قلبمون میگیری عباس خان😁😛🙈
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🥰🥰
۴ ماه پیشاسرا
20جعفرازدست زنش میناله ولی به عباس میگه بذارزنم برات زن ببینه🙏💞
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
دیگه کار عباس به جایی رسیده که جعفرم با وجود اختلاف با زنش میخواد از طریقش کاری برای عباس کنه🙂❤
۴ ماه پیش......
30کاملا معلومه چه دختری براش در نظر گرفته.😆😆😆😆😆هیچ انسانی کامل نیست و به قول قدیمی ها سیرت زیبا خوبه نه صورت.ممنون نویسنده جان عالی بود تا اینجا فقط خدا کنه تو گوشش بره
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
در طول زمان تجربیات زندگی به آدمها یاد میده که فرد مناسب برای زندگی آیندهشون چه کسی میتونه باشه🙂♥️🙏
۴ ماه پیش
نسترن
00خوبه💜